شماره خبر: 14547
تاريخ انتشار خبر:
ام فروردین ماه سال
هجری شمسي تعداد دفعات مشاهده خبر: 67611
مرتبه تا کنون
تن دادن به پیشنهاد وقیحانه مرد متاهل به خاطر فقر
او مرا توي منگنه گذاشت و گفت که اگر به خواسته اش تن ندهم کارم را از دست خواهم داد. من با گريه و التماس خواهش کردم دست از سرم بردارد و گفتم شما که از مشکلات و بدبختي هايم خبر داريد، چرا چنين پيشنهاد وقيحانه اي مي دهيد؟ اما بي فايده بود و محمود فقط مي خواست که با هم رابطه مخفيانه داشته باشيم.
قصد داشتم موضوع را به همسرش اطلاع بدهم، اما ترسيدم مبادا کارم را از دست بدهم؛ چون خودم را در برابر خانواده مستضعفم مسئول مي دانستم.
دختر جوان در دايره اجتماعي کلانتري امام رضا(ع) مشهد افزود: مشکل من، حکايت فقر و بدبختي و روسياهي است. اهل يکي از روستاهاي دورافتاده هستم. پدرم کارگر ساده اي است که کمرش زير بار سنگين مخارج زندگي خم شده و دست هاي چروکيده اش هميشه زخمي و خسته هستند. امسال، تعطيلات عيد نوروز يکي از آشنايان براي ديد و بازديد به خانه ما آمد. او که در مشهد شرکت بزرگي دارد گفت: کلثوم را به مشهد بفرستيد تا استخدامش کنم و حقوق بسيار خوبي هم برايش در نظر بگيرم. با شنيدن اين حرف، مادرم اسپند دود کرد و شادي با قطرات اشک در چشمان معصوم پدرم موج زد.به اين ترتيب بود که من همراه خانواده محمود به مشهد آمدم و کارم را شروع کردم. اين مرد ۴۷ ساله گفت مدتي در خانه اش ميهمان باشم تا با راه و چاه زندگي در شهر بزرگ آشنا شوم و بعد براي خودم خانه اي اجاره کنم.
از سر ناچاري قبول کردم و علاوه بر انجام کارهاي سخت شرکت، کلفتي خانه محمود را نيز برعهده گرفتم تا منتي نداشته باشند. اما هنوز دو ماه نگذشته بود که يک روز او پيشنهاد ارتباط مخفيانه داد. از شنيدن اين حرف دل غريبم گرفت و گفتم من شما را به ديد يک پدر نگاه مي کردم و توقع چنين حرفي نداشتم. او بلافاصله حرفش را عوض کرد و گفت: منظورش ازدواج موقت بوده است. اين پيشنهاد را نيز نپذيرفتم اما محمود تهديدم کرد که برايم پاپوش درست مي کند و کارم را از دست خواهم داد.مي خواستم به روستا برگردم اما وقتي خوشحالي پدر و مادرم را در زمان آمدن به مشهد به ياد آوردم، نتوانستم تصميم درستي بگيرم و با ناآگاهي از شرايط ازدواج موقت، با اين شرط که فقط در حد گفت وگو مدتي محرم شويم و اگر با هم جور درآمديم با هم ازدواج دايم کنيم بدون هيچ گونه مدرکي به خواسته اش تن دادم. فکر مي کردم با گذشت زمان، او سرد شود و دست بردارد، ولي اشتباه مي کردم چون تا به خودم آمدم ديدم طعمه هوس هايش شده ام و کار از کار گذشته است.
حالا پس از گذشت سه ماه و اين همه بدبختي و روسياهي که برايم درست شده، محمود مي گويد ما به درد هم نمي خوريم و بهتر است همه چيز را فراموش کني. نمي دانم با توجه به مشکلي که برايم به وجود آمده چه خاکي به سرم بريزم. اي کاش در روستاي خودمان مانده بودم و با همان حقوق کم کارگري مي ساختم و مي سوختم تا اين بلا به سرم نمي آمد. من از دختران جوان خواهش مي کنم حواس شان را جمع کنند و به حد و مرز ارتباط با نامحرم توجه داشته باشند؛ چون فکر مي کنم بدبختي يک قدم از خوشبختي عقب تر است و اگر کمي غفلت کنيم يا از حرکت بايستيم پشيمان و نادم خواهيم شد. ضمن اين که ازدواج راه و رسمي دارد و بايد به طور منطقي، شرعي و عرفي طي شود.